تنهایی
امروز ٢٩ مهر..٢ روزه که دارم میرم سرکار خیلی نگران بودم که اذیت نشی تا حالا مدت طولانی تنهات نزاشته بودم ...روز اول بهت خوش گذشته بود فقط گاهی یاد میمی میفتادی و وقتی اومدم حسابی از شرمندگیش دراومدی ٤٥ دقیقه تمام بهم چسبیده بودی ومیمی میخوردی ومن میبوسیدم ومیبوییدمت خلاصه کلی با هم عشق کردیم.. ولی امروزاز صبح که بیدارشده بودی لباس منو گرفته بودی دستت و صدام میکردی...وقتی که اومدم تازه خوابت برده بود فرشته قشنگم وقتی نگات کردم دلم لرزید لباس منو تنت کرده بودی وداشتی خواب فرشته ها رو میدیدی...خوابت عمیق بود کنارت خوابیدم دستات رو ناز کردم وگونه هاتو بوسه بارون کردم ولی بیدار نشدی...عزیزم مامانی خیلی خیلی دوست داره...
نویسنده :
مامان آوین
22:03